سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر - صفحه ای فقط برای خودم

شعر

پنج شنبه 86 فروردین 16 ساعت 3:34 عصر

برگ بی برگی نداری لاف درویشی نزن

رخ چو عیاران میارا ! جان چو نامردان مکن

 

یا به کردار زنان رنگی و بویی پیش گیر 

یا چو مردان اندر آی و گوی در میدان فکن

 

هر چه یابی جز هوا‏، آن دین بود بر جان نشان !

هر چه یابی جز خدا ، آن بت بود در هم شکن !

 

چون دل و جان زیر پایت نطع شد، پایی بکوب!

چون دو کون اند دو دستت جمع شد ،‏دستی بزن!

 

سر بر آر از گلشن تحقیق تا در کوی دین

کشتگان زنده بینی ،‏انجمن در انجمن

 

دریکی صف ، کشتگان بینی به تیغی چون حسین

در دگر صف ، خستگان یابی به زهری چون حسن

 

درد دین خود بوالعجب دردی است کاندر وی چو شمع

چون شوی بیمار ، خوش تر گردی از گردن زدن

 

هر خسی ار زنگ گفتاری بدین ره کی رسد ؟‏

درد باید عمر سوزد و مرد باید گام زن !

 

سالها باید که تا یک سنگ اصلی زآفتاب

لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن

 

ماهها باید که تا یک پنبه دانه ز آب و خاک

شاهدی را حله گردد یا شهیدی را کفن

 

روزها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش

زاهدی را خرقه گردد، یا حماری را رسن !

 

با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست

یا رضای دوست یابد ،‏یا هوای خویشتن !

 

(حکیم سنائی)


نوشته شده توسط : سید علی علوی

نظرات دیگران [ نظر]